Tuesday, January 23, 2007

Everything that has an End, has a beginning again

آخرین باری که استاد را دیدیم، او ما را وصیت کرده و گفت: همانا من از این آدرس میروم و بر شما غائب میشوم اما برخواهم گشت
ما عرض کردیم: ای استاد ! این چگونه ممکن است؟
استاد تبسمی کرد و گفت: به همان گونه که قرطاس مرا انکار خواهد کرد
و قرطاس برگزیده ترین ما مرشدان بود
همانا با شنیدن این سخنان، قرطاس بر آشفته گفت: کس مگوئید استاد! من شما را انکار نخواهم نمود
اما آن بزرگترین عالم عرصه ی بلاگ رو به وی کرده فرمود
همانا وقتی تنبور زنان آمده ما را دستگیر نمایند، و وقتی که نره خر ماتحت مادینه خر را سه بار مورد عنایت قرار دهد تو ما را انکار خواهی نمود
پس چنین بشد و قرطاس در بین جفت گیری الاغان استاد را انکار نمود
اما استاد در آخرین لحظات ما را فرمود: نا امید نشوید که بر خواهم گشت
و ما گفتیم : چطور؟
و ایشان در حالی که ماموران تنبور زن دستمالی در دهانش چپانده بودند فریاد زد
اوممممم اومممم
و هیهات که ما هیچ نفهمیدیم
---
بر گرفته از اسرار التکفیر فی مقامات کلولو بنی حصیر
نوشته محمد مکدر
ج دوم صفحه آخر