Showing posts with label از آنجا آمدم و بازنگشتم. Show all posts
Showing posts with label از آنجا آمدم و بازنگشتم. Show all posts

Sunday, April 01, 2007

Klulu, a Crusadic Tale: Pt.1

بالاخره به هر جان کندنی بود به لورین رسیدیم آن هم با کمترین تلفات ممکن. البته اشراف و بزرگان و شاهزادگان و سایر مفت خورها را با خود نیاوردیم. ولشان کردیم تا خودشان اگر تخم اش را دارند از طریق مجاری دیپلماتیک، مجاری تحتانی شان را از شر این حمال الدین حفظ کنند
از هنگام سقوط اورشلیم ما به انطاکیه رفته بودیم. با اینکه آب و هوایش بهتر است، شخصا ادس را ترجیح میدادم. حیف که آن هم دو سال پیش سقوط کرده بود. و الا حاضر بودیم خودمان را هم تسلیم کنیم اما توهین و تحقیر های این حرام لقمه های نورمان را تحمل نکنیم. علی الخصوص این مردک پرنس اش را که نمیدانیم بوهموند چندم میشود
کار به دو ماه نکشید. دو ماه تمام این اشراف بزمجه زیرپای ما نشسته بودند که اورشلیم را پس بگیریم. آن هم چطور؟ از طریق مجاری دیپلماتیک. آخ تف به این الاغ های نیمه مسلمان شده که هرچه شر و شور فرانکی در خونشان بوده مستحیل شده است
ما که گوشمان بدهکار نبود. یک بار خواستیم این مجاری دیپلماتیک حمال الدین کذایی را امتحان کنیم مجاری مربوطه افتاد تو دامن همسر گرامی مان و ول کن معامله نشد. ناچارا بیخیال جفتشان شدیم و الفرار
برخلاف انتظار قسمت اعظم سپاه هم با ما آمد. دمشان گرم. البته خودمان هم نفهمیدیم که چرا همچین خریتی کردند اما به هر حال الان هم دلمان نمیخواهد بدانیم. همین که اشراف را آنجا بی سپاه ول کردیم کلی باعث انبساط خاطرمان شد. امیدواریم که خوارمادر همه شان را مجاری مربوطه با خود ببرد
فرمانده سپاهمان قبلا با دریاسالار ونیزی هماهنگ کرده بود. نیمه شب حرکت کردیم. مواظب بودیم که این پیرهای هاف هافو بویی نبرند وگرنه کارمان زار میشد. کافی بود باد به گوش آن مردک شوالیه منحوس خشک مذهب خرمایه دار معبدی بیفتد سه سوته خلع سلاح و تاج و حیات باهم میشدیم
کشتی ها در ونیز لنگر انداختند. یک راست آمدیم تا لورین. حس عجیبی داشتم. با اینکه هم اسما و هم رسما دوک لورین هستم اما تا به حال پا روی خاکش نگذاشته بودم
قربان اش بروم. خنک. بارانی. سبز. هرچه که آن اورشلیم نکبتی نبود
اصلا نمیفهمم چطور ممکن است یک نفر آنقدر مغز خر خورده باشد که همچین بهشتی را ول کند. از مقام والا و زمین های حاصلخیزش دست بکشد و مثل الاغ راه بیفتد سمت آن جهنم دره خشک و لم یزرع
که مثلا چه شود؟ که نگذارد عربهای نکبت زده در آن طویله ای که مسیح به دنیا آمد برای مسجدشان مستراح بسازند
گودفروا ی عزیز،شوالیه گرانقدر،جد بزگوار من که این مقام و زمین را مدیون تو هستم. مرا ببخش اما واقعا که خاک تو گورت کنند با این حماقت ات

Tuesday, February 27, 2007

Prince Klulu, a True Story

از آنجا آمدم و بازنگشتم
یا
عالیجناب کلولو که بود و چه کرد

قهرمانان داستان
شاهزاده کلولو راوی داستان، دوک لورین سفلا، نواده ی گودفروا دو بویون کبیر، وارث بر حق تاج و تخت پادشاهی فرنگی اورشلیم که با تصرف اورشلیم به دست مسلمانان با لشکر خود به لورین بازگشته و بلای جان پرنس فیلیپ پادشاه فرانسه شده است که برای جلوگیری از لشکرکشی کلولو به پاریس مجبور است ماهیانه مبلغ هنگفتی از خزانه سلطنتی را به حساب بانک سامان این شاهزاده بی تاج و تخت واریز نماید
نامبرده مرفه بی دردی است که به ادبیات و موسیقی علاقه بسیار دارد و از سر بی کاری به نوشتن خاطرات یومیه روی آورده که همین خاطرات منبع اصلی داستان ماست
پرنس فیلیپ پادشاه ملت شهید پرور فرانسه که حاضر است نصف خاک فرانسه را بدهد و در عوض کلولو به همان جهنم دره ای که از آنجا آمده برگردد
اسقف اعظم شارتر داداش کوچیکه فیلیپ
اورورا همسر کلولو که هنگام فرار از اورشلیم در تخت خواب صلاح الدین ایوبی جا مانده است
صلاح الدین ایوبی ، ولی فقیه مسلمین
پاپ کس خل دوازدهم ، ولی فقیه فرنگیان
ماریان پرنسس ولز و در ضمن نامزد پرنس فیلیپ
و کلی سیاهی لشکر و افرادی که ممکن است بعدا به داستان اضافه شوند
زمان وقوع داستان: جایی حوالی قرون وسطا
لازم به ذکر است که حوادث داستان کاملا واقعی است. منتها اگر با جزئیات تاریخ همخوانی ندارد مشکل از تاریخ است